سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باران که می بارید ...

پریزاد

یکی در باورم ، همزاد عشق است
پریزادی ، که نامش خاطرم هست

پریزادی که دل مشغولی ام بود
به منهم از قضا ، بدجور دل بست

سرم بر شانه اش ، آغوش وا کرد
ندیدم عاشقی ، اینگونه یکدست

نگاهم کرد و لبخندش مرا برد
به شرمی دلنشین ، بی راهِ بن بست

صدایش را نگفتم ، دوست دارم
که من رامش شدم ، چون موم در دست



[ جمعه 94/4/12 ] [ 11:49 عصر ] [ فواد شجا ع الدینی ] نظر