بیقرار
زیر باران گریه کردم ، تا تو اشکم را نبینی
با تو من حرفی ندارم ، چون به احساسم ظنینی
بسکه دورم کردی از خود ، عقده کردم با تو باشم
مثل اسفندم بر آتش ، ای پری رو ای زمینی
میشه از لب های داغت ، توت قرمز چید و تا صبح
در بغل از بوسه هایم ، لُعبتی از خود ببینی
می توان با دست هایت ، ارگی از دل ساخت در بم
تا تو در آن برج و بارو ، لحظه ای با من بشینی
حجله ام را با تو بستم ، از تبی آرام آرام
رقص من پیوست با گل ، تا تو از آن دل بچینی
[ پنج شنبه 94/5/8 ] [ 4:33 عصر ] [ فواد شجا ع الدینی ]
نظر