مسیحای عشق
با قلم بر دفتری خالی ، چه خطها می کشم
عابری را در سکوتی، سرد و تنها می کشم
کودک دل با دو پایی، فارغ از دلواپسی
در بغل آغوش گرمی، از تو فردا می کشم
در خیالی ژرف و گِردابی از این بی انتها
سوز دل را هم تراز عشق و گرما می کشم
باز از آن رسوای عاشق، در فراق بی کسی
یوسفی برعشق دیرین، زلیخا می کشم
تب نمی کردم اگر، غیر از شما می شد طبیب
در شفا پاشویه ات را، چون مسیحا می کشم
[ پنج شنبه 94/5/8 ] [ 4:32 عصر ] [ فواد شجا ع الدینی ]
نظر