سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باران که می بارید ...

بیقرار

زیر باران گریه کردم ، تا تو اشکم را نبینی  

با تو من حرفی ندارم ، چون به احساسم ظنینی

 

بسکه دورم کردی از خود ، عقده کردم با تو باشم

مثل اسفندم بر آتش ، ای پری رو ای زمینی

 

میشه از لب های داغت ، توت قرمز چید و تا صبح

در بغل از بوسه هایم ، لُعبتی از خود ببینی

 

می توان با دست هایت ، ارگی از دل ساخت در بم

تا تو در آن برج و بارو ، لحظه ای با من بشینی

 

حجله ام را با تو بستم ، از تبی آرام آرام

رقص من پیوست با گل ، تا تو از آن دل بچینی

 



[ پنج شنبه 94/5/8 ] [ 4:33 عصر ] [ فواد شجا ع الدینی ] نظر